وبلاگ سپهران | کشورها | سیری بر تاریخ عمومی اسپانیا
کشور پادشاهی اسپانیا شبهجزیرهای مستقل در جنوب غربی اروپا است که از جنوب و شرق با دریای مدیترانه و جبلالطارق، از شمال و شمال شرق با فرانسه، آندورا و خلیج بیسکای و از غرب و شمال غرب با پرتغال و اقیانوس اطلس هممرز است. جدا از این محدوده، قلمرو حکومت اسپانیا بهجزایری چون بالئارس در دریای مدیترانه، قناری در سواحل آفریقایی اقیانوس اطلس، آلبوران، شافاریناس، آلوزماس و ولز دلا گومرا و … و نیز دو شهر خودمختار سبته و ملیله در آفریقای شمالی (هممرز با کشور مراکش) نیز گسترده شده که درمجموع مساحتی بالغبر ۵۰۵۹۹۲ کیلومترمربع را شامل میشود که از این حیث پنجمین کشور بزرگ اروپا به شمار میآید. با وبلاگ سپهران همراه باشید.
ریشهشناسی نام اسپانیا برگرفته از عنوان رومی هیسپانیا است که معنای «سرزمین غرب» یا «سرزمین غروب خورشید» میباشد. معانی متصور دیگر این واژه شامل «جزیره خرگوشها»، «سرزمین خرگوشها»، «لبه» یا «مرز» است که همه آنها بهنوعی با فرهنگ، تاریخ و جغرافیای اسپانیا همخوانی دارند.
سابقه سکونت در این کشور به حدود ۳۵۰۰۰ سال پیش بازمیگردد که اقوامی از تمدنهای ایبری، باسکی و سلتی در بخشهای مختلف آن سکنی گزیدند و تا حدود سال 200 پیش از میلاد اغلب جمعیت این جزیره بهصورت قبایل مستقلی به زندگی خود ادامه میدادند تا اینکه درنهایت امپراتوری روم توانست طی نبرد پونیک سواحل کرانهای مدیترانه را به تصرف خود درآورد. اشغال کل ایبریا برای امپراتوری روم چندان آسان نبود و پادشاهان مختلف روم در این زمینه تلاش فراوانی کردند تا اینکه درنهایت توانستند پس از دو قرن این سرزمین را به سلطه خویش درآورده و به مدت شش سده در آن حکمرانی کنند. در اوایل قرن پنجم میلادی بهتدریج زمینه اضمحلال امپراتوری روم در هیسپانیا آغاز شد و در مدت کوتاهی سوئبیهای ژرمن توانستند بر کل دامنه اقتدار آنها دست بیازند.
با رواج آئین اسلام و حرکت مسلمانان بهجانب اروپا، موروها که از مسلمانان شمال آفریقا به شمار میآمدند توانستند در قرن هشتم تقریباً تمام جزیره بهجز بخش کوچکی از نواحی کوهستانی شمال غرب را به تصرف خود درآورده، در ضمن رسمیت بخشیدن به ادیان مسیحی و یهودی، شرایطی را فراهم آورند که بهتدریج دامنه نفوذ اسلام گسترش یابد بهگونهای که تقریباً تا پایان قرن دهم مسلمانان بیشترین درصد جمعیتی این شبهجزیره را به خود اختصاص دادند.
این روند یکپارچه به نظر میبایستی به ثبات اجتماعی و سیاسی بیانجامد، اما در جهت عکس این نظریه، جامعه اسلامی دچار تنشهای اجتماعی شد و بربرهای شمال آفریقا بهعنوان هسته اصلی ارتش خلیفه در اندلس (اسپانیا) با رهبران عرب در خاورمیانه به مشکل برخورده و به ستیز و منازعه پرداختند که درنتیجه آن جوامع مستقلی از مسلمانان موروی در مناطق مختلف این شبهجزیره شکل گرفت،
این امارتهای جداگانه ملوکالطوایفی منجر به آن شد تا دولتهای کوچک مسیحی بتوانند در خلال قرن یازدهم میلادی قلمرو خود را افزایش بدهند و درنتیجه بهعنوان اتحادیه دولتهای مسیحی به مقابله با مورها پرداخته و سرانجام موفق شوند تا در نیمه دوم قرن پانزدهم میلادی با تصرف جزایر قناری، آنها را شکست داده و بهواسطه ازدواج ملکه کاستیل و شاه آراگون امپراتوری متحدی از دو پادشاهی آراگون و کاستیل را بر سر کار بیاورند که در عین وحدت، در شیوه و نظام سیاسی همچنان بهعنوان دو کشور پادشاهی ادامه حیات دادند.
«ایزابلا»، ملکه امپراتوری جدید بر آن شد تا اقدامات متعددی را در جهت گسترش قدرت و سلطه اسپانیا فراهم آورد، لذا در نخستین گام کریستف کلمب را راهی سفر اکتشافی نمود که درنتیجه به کشف قاره آمریکا منجر شد. از سوی دیگر با تشکیل دادگاه انگیزیسیون و وضع قوانین سخت مسیحی، تلاش نمود تا یهودیان و مسلمانان را مجبور به گرایش به مسیحیت کاتولیک نماید، در اثر این قبیل فشارها بود که جمعیت قابلتوجهی از معتقدان به آیینهای مذهبی دیگر مجبور به خروج از اسپانیا شدند.
با تسخیر «ناوارا» توسط ملک فردیناند در سال ۱۵۱۲، روند تمرکز قدرت در شبهجزیره تکمیل و به شکلگیری مرزهای اصلی اسپانیای کنونی انجامید که درنتیجه آن خیلی زود این کشور به مدد ثروت حاصل از بازرگانی و مستعمرات به قدرتمندترین کشور اروپا و جهان در خلال قرنهای شانزدهم و هفدهم بهویژه در دوران پادشاهی کارلوس یکم (۱۵۱۶ ـ ۱۵۵۶ میلادی) و فیلیپ دوم (۱۵۵۶ ـ ۱۵۹۸ میلادی) از دودمان پادشاهی هابسبورگ تبدیلشده با تصرف بخش بزرگی از قاره آمریکا، جزایر منطقه آسیا ـ اقیانوسیه، شهرهایی در شمال آفریقا و مناطق وسیعی از اروپا (شامل فرانسه، آلمان، بلژیک، لوکزامبورگ، ایتالیا و هلند کنونی) به شکلگیری یکی از بزرگترین امپراتوریهای جهان منجر شود.
رشد روزافزون مستعمرات امپراتوری و چپاول ثروتهای طبیعی این سرزمینها در کنار شیوه مذهبی اعمالشده از سوی حکومت مرکزی، رشد و شکلگیری امپراتوری اسلامی عثمانی، نبردهای بیپایان در محدوده گسترده حکومت، شیوع بیماری و … روندی بود که درنهایت به تضعیف امپراتوری و بروز جنگهای استقلالطلبی انجامید که پس از سه دهه خونبار در تاریخ اروپا در نیمه دوم قرن هفدهم اسپانیا را با چالش حفظ ثبات، قدرت و امنیت مواجه نمود. در چنین وضعیتی جنبشهای آزادیخواهانه موفق به جدایی بخشهایی از قلمرو این امپراتوری در محدوده قاره اروپا گردید.
از سوی دیگر افزایش رقابت و ستیز خاندان سلطنتی برای تصاحب قدرت که به جنگهای داخلی انجامید، درنهایت منجر به سیر نزولی اسپانیا در سالهای آغازین قرن هجدهم و متعاقب آن تاوان سنگین زوال یکی از بزرگترین امپراتورهای شناختهشده جهان انجامید. نقطه پایان شکوه آندلسی این امپراتوری را بایستی در قدرت گیری دودمان بوربون دانست که با اصالتی فرانسوی قدرت را در اسپانیا در اختیار گرفت. این امر نتیجه وارد شدن اسپانیا به جنگی علیه انقلابیون فرانسه بود که به شکست او و درنهایت به قدرت رسیدن ژوزف ناپلئون برادر ناپلئون بناپارت منتهی شد.
خدشهدار شدن غرور ملی اسپانیاییها از چنین روندی به خیزشهای انقلابی متعددی بدل شد که درنهایت جنگ خونینی را رقم زد که در اغلب موارد به پیروزی قوای امپراتور فرانسه میانجامید، این روند ادامه یافت تا درنهایت به سبب نبرد روسیه، ناپلئون ناچار به خروج نیروهایش از اسپانیا شد که بهموجب آن فردیناند هفتم توانست در حالی به قدرت بازگردد که درنتیجه بیثباتی و تفرقه سیاسی ناشی از جنگهای دوران ناپلئون بهغیراز کوبا و پورتوریکو مابقی مستعمرات اسپانیا در قاره آمریکا به انضمام فیلیپین طی جنبشهای استقلالطلبانه آزاد شده بود.
از سوی دیگر نقش اسپانیا در آستانه قرن بیستم در آفریقا بسیار کمرنگ شده بود و بخشهای کوچکی از این قاره بزرگ در حیطه قدرت او باقیمانده بود که در همین موارد نیز همواره حکومت مرکزی با مشکل شورشها و جنگهای استقلالطلبانه دستبهگریبان بود.
از سوی دیگر با شکلگیری جمهوری دوم در پایان دوران نخستوزیری ژنرال میگوئل پریمو ده ریورا، استانهای باسک، کاتالونیا و گالیسیا به خود مختاری رسیدند. چپ گرایان افراطی با مستمسک قرار دادن این موضوع دستاندرکار شورشهایی شدند که به جنگ داخلی دیگری در کشور انجامید، جنگی که از ۱۷ ژوئیه ۱۹۳۶ آغاز و به مدت سه سال به طول انجامید و درنتیجه آن به پیروزی خونین فرانسیسکو فرانکو که توسط آلمان نازی و ایتالیای فاشیست پشتیبانی میشد منتهی شد.
قدرت گیری اسپانیای فاشیستی همزمان بود با آغاز جنگ جهانی دوم اگرچه اسپانیا در آن اعلام بیطرفی نموده بود، اما بهواقع مدافع و حامی «قدرت محور» به رهبری آلمان نازی در این نبرد جهانی به شمار میآمد و از همین رو بود که پس از جنگ جهانی دوم، اسپانیا به لحاظ سیاسی و اقتصادی به انزوا کشیده شد و تا سال 1955 نتوانست به عضویت سازمان ملل متحد دربیاید.
عمده دلیلی که برای چرخش و اقبال یکباره جهان غرب به اسپانیا به آن اشاره کرد، اهمیتی راهبردی بود که در اوج جنگ سرد، جغرافیای این کشور در مقابله با اتحاد جماهیر شوری داشت که همین مهم به رشد بیسابقه و شکوفایی اقتصادی اسپانیا انجامید.
با مرگ فرانکو در نوامبر ۱۹۷۵، خوآن کارلوس اول بهعنوان پادشاه مشروطه اسپانیا و رئیس دولت جانشین وی شد و برای تسریع روند اصلاحات نخستوزیر دوران فرانکو «کارلوس آریاس ناوارو» را برکنار و «آدولفو سوارز» را جانشین او نمود و بر اساس قانون اساسی جدید (مصوب 1978 میلادی) و بهمنظور استقرار دموکراسی، حکومت مرکزی از قدرت خود به نفع مناطق و استانهای خودمختار کاست و از آن زمان تاکنون اگرچه اسپانیا همچنان با معضل استقلالخواهی ایالات دیگری دستبهگریبان است، اما به لحاظ سیاسی و اقتصادی از ثبات نسبی خوبی برخوردار بوده و اگرچه بر سر مناطقی همچون جبل طارق، جزایر ساواگه، سبته، ملیله، جزیره پرخیل و شهر اولیونزا با برخی از کشورها دچار مناقشات ارضی است، اما بهعنوان یکی از کانونهای قدرت موردتوجه و احترام جهانیان است.