سپهر و نجات سرو پیر

شبی سپهر خواب عجیبی دید.

در خواب دید که زاغِ بور؛ پرنده‌ای که همیشه در دشت‌ها آواز شاد می‌خوانَد، این‌بار غمگین و تنها روی شاخه‌ای خشک نشسته است.

وقتی بیدار شد، فهمید این فقط یک خواب معمولی نیست.

سپهر و نجات سرو پیر

ناگهان نوری در آسمان درخشید. سیمرغ با بال‌های طلایی‌‌ از پشت کوه البرز پایین آمد و گفت:

«سپهر جان! پیغامی از ایران‌بانو برایت آورده‌ام؛ باید با من بیایی.»

سپهر سوار سیمرغ شد. آنها کوه‌ها و دشت‌ها را پشت سر گذاشتند و به خانه‌ی ایران‌بانو رسیدند.

ایران‌بانو گفت:

«در دل کویر، درخت سرو کهنسالی زندگی می‌کند؛ پیرترین درخت جهان. او همه‌ی قصه‌های ایران را به یاد دارد.»

«اما نیروی تاریکی می‌خواهد ریشه‌هایش را خشک کند. اگر سرو بمیرد، تمام قصه‌های سرزمین ما هم از بین می‌روند.»

«فقط یک چیز می‌تواند سرو را نجات دهد؛ نوش‌داروی امید! دارویی جادویی که نهنگ خلیج فارس از آن نگهداری می‌کند.»

مجله شماره 29 فلای سپهران
سپهر ابر قهرمان

سپهر با شجاعت گفت:

«من سرو را نجات می‌دهم!»

او همراه سیمرغ به سوی خلیج فارس حرکت کرد. دشت کویر و کوهستان زاگرس را پشت سر گذاشت و نهنگ دانا را پیدا کرد.

سپهر همه‌چیز را برای نهنگ تعریف کرد. نهنگ مهربان سری تکان داد، به عمق دریا رفت و با شیشه‌ای درخشان برگشت.

«این نوش‌داروی امید است، مراقبش باش.»

مجله شماره 29 فلای سپهران
سپهر ابر قهرمان

آنها به سمت «اَبرکوه» پرواز کردند، جایی که سرو پیر، تنها و بی‌رمق با نیروی تاریکی می‌جنگید.

سپهر، نوش دارو را پای درخت ریخت. ناگهان برگ‌های سبز و تازه از تنه‌ی سرو جوانه زدند و درخت نجات پیدا کرد.

نسیمی آرام وزید و ایران‌بانو پدیدار شد.

او گفت: «تا وقتی کودکان ایران، سرزمین‌مان را دوست داشته باشند، سرو پیر همیشه سبز می‌ماند.»

سپهر نشان داد که با شجاعت و مهربانی می‌تواند حتی درختی پیر را دوباره زنده کند.

حالا نوبت توست!

با طبیعت مهربان باش، به درختان آب بده، یا داستان‌های ایرانمان را با دوستانت بخوان. هر کار کوچک تو، سرو ایران را سبزتر می‌کند.

related posts

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *